یادی از شهید محمد مجتهدی
یادی از شهید محمد مجتهدی

یادی از شهید محمد مجتهدی

یادی از شهدا

دل نوشته

در هرکجا که هستی، هر گوشه این خاک که قدم برمی‌داری، با چشم‌های مترصد، نگاه کن که مبادا روی خون لاله‌ها پا بگذاری!

این دیار سربلند، فصل‌های سرخ و خونینی را پشت سر گذاشته است. روزگاری این پهناور دلیر، انارستان بود. انارهای عاشق، با سینه‌های خونین، در همه‌جا رسته بودند. خزان که نه، اما موسمی رسید که انارها همه بر خاک افتادند و خونشان در تمام ایران‌زمین جریان گرفت. و از آن‌همه خون بی‌باک، مرز تا مرز، شقایق رویید و سرفرازی و سربلندی رواج گرفت 

 شهدا، همیشه هستند
کبوتر بودند آن‌ها که ناگاه، پر کشیدند و در آسمان، به ابرازی ابدی رسیدند؛ کبوترانی که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان طنین‌افکن شد و با کوله‌باری از اخلاص بر دوش، لبیک‌گوی دعوت معبود شدند.
اگرچه رد پای رفتنشان، تا ابد بر شانه‌های زمانه باقی است؛ آن‌ها همیشه هستند و جاده‌ای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‌هایمان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‌ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‌آلود نیست؛ گاه، حماسه‌ای زبانزد است.
باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خون‌های شهید و بی‌باک است، با دست‌های خداخواهی و با باور بی‌تردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم.
هراسی نیست؛ خداوند، بالای سرِ ایمان ما سایه دارد.
هراسی نیست؛ مؤمنان، رستگاران همیشه‌اند.
«
نهراسید و اندوهگین مباشید که شما برترید؛ اگر به خداوند ایمان‌دارید».
راه بهار، بسته نیست
راه بهار، بسته نیست. هر گوشه اشارت چشمان پیر میخانه، سجاده به‌سوی بهار می‌سازد. شال و کلاه کرده‌ام تا از جاده خونین لاله‌ها بگذرم. می‌خواهم به جاده‌ای بروم که در آن، علائم راهنمایی بندگی گذاشته‌اند؛ جاده‌ای که با لبخند از آن گذشتید و من با وضو باید بگذرم. اکنون، می‌خواهم با طهارت کلامتان و استعانت شفاعتتان و نیت امامتان، وضو کنم.
لاله، از جویبار خودسازی آب می‌خورد
خون، اولین رنگ نقاشی ما در بهار بود. پدرم می‌گفت، اگر لاله‌ای نروید، بهاری نمی‌آید و من برای آمدن بهار معرفت، هرروز، هزار بار شهید می‌شوم؛ هرروز، هزار بار روی مین توبه می‌روم.
پدرم می‌گفت، لاله‌ها از جویبار خودسازی آب می‌خورند؛ نه از آبراه خودپرستی. می‌خواهم جهانی به رنگ مردانگی شما بسازم.
قاب عکس شهید
خواب را از من بگیرید، ای صاعقه‌ها که جبر زمانه، صدای چکاچک شمشیر را از من دریغ کرده است! بر من بشورید، ای امتحان‌های طاقت‌فرسای جهاد اصغر؛ می‌خواهم از نگاه مادران پسر مرده، درس مردانگی بگیرم.
بازی چوگان نفس را به تماشا نخواهم ایستاد؛ گوی سبقت از جهان باید ربود!
یادم هست، هر وقت از سختی توبه، روی دلم زرد شد، به قاب عکس شهیدی نگاه کنم.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.